امسال به بهانه انتشار کتاب ایشان با عنوان «مسئلهشناسی فرهنگی» سعی کردیم پاشنهدر بحث را به سمت مباحث فرهنگی بچرخانیم که در ادامه آن را از نظر میگذرانید.
جناب کلهر! در گفتوگوی سال گذشته فرمودید انقلاب اسلامی با گذشت چهار دهه از آن، خود تجربه زیستهای دارد که مثلاً در بحث موسیقی الآن دیگر باید به این رسیده باشد که به مداحی یا موسیقی مذهبی باید بیشتر بها دهد. سؤالم این است که با فربه شدن امر رسانهای و تکثری که هر روز فراگیرتر میشود، چه باید کرد؟ اینجا علیالقاعده نمیتوان نسخه واحد پیچید.
ابتدا دو نکته را باید از همدیگر تفکیک کنیم: یک اینکه شیوه مواجهه ما با مسئلهها و نحوه و روش حل مسئله ما چیست که مبنای گفتوگوی قبلی ما بود و دوم اینکه ما با تکثر و پراکندگی مسئلهها چه کنیم؟ یعنی هر روز که در این جامعه با یک مسئله جدید روبهرو میشویم، در حالی که مسئله قبلی هنوز سرجای خودش است. در واقع گویی هر لحظه و هر آن، انبوهی از مسئلهها ما را احاطه کردهاند و ما در محاصره مسئلهها قرار گرفتهایم. دقیقاً همین عبارتهایی را که میگویم بخشهایی از کتاب است که سعی کردهام نشان بدهم چطور اصالت دادن به مسئلهها و ذهنیت مسئلهگرا به جای ذهنیت راهحلگرا، عملاً موجب میشود احساس کنید کلاف سردرگمی از مسئلهها ایجاد شده است که راهی برای بیرون رفتن از آن نیست. یک راه و در واقع روشی که میتوان از این تکثر و پراکندگی عبور کرد این است که - حالا میخواهیم مؤسسه، سازمان یا حاکمیت باشیم- بر اساس اهدافی که برای خودمان انتخاب کردیم سازوکارهایی را در نظر بگیریم که اولویتبندی میکند. یکی از دلایل جدی که روی این مسئلهها و مسئلهشناسی تأکید میکردم از باب این بود که وقتی با تکثر روبهرو هستید، چارهای جز برقراری یک نظام علی و معلولی بین خود مسئلهها ندارید. ما با مسائلی مواجه هستیم که خود، معلول مسائل دیگر هستند. بسیاری از این مسائل متغیرهای بنیادین دیگر قرار میگیرند. اگر بخواهیم از این پراکندگی و چندگانگی عبور کنیم باید بین خود نظام مسائل بگردیم و مسائل بنیادی را که حل آنها موجب حل شدن بخش زیادی از مسائل دیگر خواهد شد، پیدا کنیم. من از عبارتی با عنوان «پیشران فرهنگی» استفاده میکردم که در واقع پیشرانهای فرهنگی، موضوعات یا موارد یا مسائلی بودند که با تمرکز بر آنها، به نحوی مدیریت یا کنترل یا حل میکردید که با حل شدن آنها و بهبود و تغییر اوضاع آنها، چندین مسئله و مشکل در حوزه فرهنگی شما همزمان کاهش پیدا میکرد.
برای درک انضمامی از این موضوع، میشود مثال بزنید؟
مثالهایش معروف است. فرض کنید حب دنیا به عنوان یک مسئله بنیادی و پیشران فرهنگی است. توحید یک پیشران فرهنگی است. درازای اینکه حب دنیا را در افراد کاهش میدهید یا نگاه به دنیا را تغییر میدهید، دهها مسئله دیگری که پیرامون شما وجود داشته است تحت تأثیر آن، دچار تغییر و تحول میشود. در واقع همین رویکرد و دیدگاه سبب شد سراغ این موضوع برویم که چطور میتوان این مسئلههای مختلف و متکثر را در یک نظام اولویتبندی شده اولویتبندی کرد و از طریق آن به پیشرانهای فرهنگی رسید. فکر میکنم راه حل در این پیشرانهای فرهنگی است. البته این[پیشرانهای فرهنگی] فقط میگوید روی کدام مسئله متمرکز شوید و در مورد راه حل و نحوه مواجهه با آن مسئله چیزی نمیگوید. اینجا وارد بخش دوم قصه شما میشویم که من در آن گفتوگو به آن اشاره کردم و آن این بود که جمهوری اسلامی در مواجهه با مسائل فرهنگی به یک نوع دانش فرهنگی رسیده است و یک میراث و سنتی دارد و نمیتواند و نباید به این سنت بیاعتنا باشد. اتفاقاً این سنت، سنت قابل دفاعی است و دستاورد داشته است. در مواجهه با مسئله موسیقی به جای طرد یا انکار و یا پذیرش و همراهی که دو سر یک طیف هستند، جمهوری اسلامی به یک مدل میانی رسیده است. در واقع به نوعی از موسیقی متناسب با سیاست فرهنگی و ساختارهای کلان فرهنگی خودش رسیده است. این خودش به او یک امکان میدهد که از این رهگذر بسط بدهد. من حالا آنجا مداحی را گفتم، چه بسا اُپرا هم یک گونه از موسیقی باشد که اتفاقاً جمهوری اسلامی خیلی راحت میتوانسته است با آن ارتباط بگیرد و با عنوان یک الگوی موسیقی پیش ببرد. حالا ما اگر بگوییم، موسیقی کلاسیک، پاپ و رپ و اینها را خیلی نمیتوان همراهی کرد. هم گونههایی از موسیقی و هم گونههایی از فعالیت هنری، دینی و مذهبی وجود داشته که شکل موسیقیایی خیلی برجستهای دارند و میتوانند به عنوان یک عنصر هویتی مطرح شوند، به تعبیری یک نوع از موسیقی خاص ایرانی که در هیچ جای دنیا وجود ندارد. حالا من میگویم چون آن وابستگی شدیدی به ارزشها و نظام باورهای ما دارد، خیلی جهت موسیقیاش برایمان برجسته نیست در حالی که همه ما میدانیم جهت موسیقیایی خیلی برجستهای دارد و همان کارکردهای موسیقیایی را در میان گروههای مذهبی انجام میدهد. با چنین دیدگاهی حتی تلاوتهای قرآنی و در واقع نحوهای که از مجالس قرآنی داریم چنین کارکردی را برعهده میگیرد و این اتفاق میافتد. بحث من آنجا این بود که ما باید سنتهای فرهنگی خودمان را در مواجهه با مسائل فرهنگی، تجربه ۴۰ ساله جمهوری اسلامی و دستاوردهای ۴۰ ساله جمهوری اسلامی در مواجهه و نحوه مدیریت مسائل فرهنگی را جلو چشممان بگذاریم نه اینکه آن را تکرار کنیم. از آن ظرفیت استفاده کنیم برای اینکه پیش برویم، چرا که مسئله امروز به روش دیروز قابل حل نیست. مسئله امروز روش امروزش را میخواهد منتها این روش امروز باید از دل سنت دیروز به شکل کاملاً خودجوش و درونی بیرون آمده باشد تا بتواند پیوند ارتباط فرهنگی را برقرار کند.
برخی این دیدگاه را دارند که مهمترین چالش و بحرانی که در جمهوری اسلامی وجود دارد این است که در آن، انسانِ ادیان زنده است و در عین حال انسانی که ساحت بازاری پیدا کرده و در واقع روحیه سوداگری دارد نیز هست و میگویند فضای رشد برای هر دو اینها در ساختار نیز وجود دارد. ضمن اینکه گسستی نیز بین این دو به چشم میخورد. شما به چنین چالشی معتقد هستید؟
البته من احساس میکنم این تحت تأثیر یک دوقطبیانگاری در جامعه است که جامعه را نیز به دو گروه از افراد تقسیم میکند؛ گروهی که در مسیر و صراط مستقیماند و گروهی که به ضلالت افتادهاند. واقعیت این است که من چنین شکاف و گسستی را در جامعه نمیبینم و به همین دلیل نیز طیف و پیوستاری میبینم. اینکه شما میبینید در بحرانهای سیاسی و اینها خودش را نشان میدهد و هر دو گروهی که شما اشاره کردید در اقلیت هستند. حالا اصلاً درباره حق و باطل و صالح و ناصالح بودن آنها کاری ندارم. الآن فعلاً بحثم این نیست. میخواهم بگویم هم تمام نتایج تحقیقات تجربی و هم بخش زیادی از گفتوگوها و تجربههای ریشهای ما نشان میدهد هر دو گروه و جفت این دو نوع و نمونهای که شما دارید میگویید در اقلیت و دو سر یک طیف هستند. اکثریت جامعه که کاملاً میشود عنوان شیعیان امیرالمؤمنین(ع) یا شیعیان ایرانی را به آنها اطلاق کرد، اکثریت را تشکیل میدهند. اتفاقاً به شیعه قبل از ایرانی بودن اطلاق میشود یعنی اکثریت جامعه دارای وجوه دینداری نزدیک به هم هستند، البته ممکن است من و شما از این شکلهای دینداری با استانداردها و معیارهایی که دستمان هست، بخواهیم عیب و ایراد دربیاوریم ولی واقعیت این است اکثریت جامعه ما یک کل یکپارچه است و دچار چنین گسستی نیست و اتفاقاً نه به آن سر و نه به این سر طیف تمایل پیدا میکند. این نزاع بین دو سر طیف انگار معرکهای شده که حالا تماشایی نیز میکنند و ذیل همان ایده ریزشها و رویشهایی که زمانی مطرح شده بود، هر دو سر طیف نیز ریزش و رویش دارد و اینطور نیست که شما بگویید ریزش در طیف مذهبی خیلی بیشتر و در طیف غیرمذهبی رویش بالاتر است. کاملاً میتوانید تست و لمس کنید.
پس نسبت به صورت مسئله چنین انگارهای دیدگاه منفی دارید و آن را قبول ندارید؟
من اتفاقاً چنین چیزی را قبول ندارم و فضای فرهنگی را نیز چنین چیزی نمیبینم و احساس میکنم طرح چنین چیزی نیز راهگشا نخواهد بود. یعنی دست آخر هم از چنین چشماندازی، در فضای سیاستگذاری به بن بست میرسیم، چون این دوگانگی و دو قطبی بودن شما را ناگزیر از انتخاب میکند. واقعیتهای جامعه به من میگویند اکثریت جامعه در یک مسیر میانی و بینابین طیف دارد حرکت میکند که ویژگی هویتی برجستهاش، همچنان دینی بودن است. این را خیلی روشن در ماه محرم و عزاداریهای محرم و اربعین میبینید؛ در امر زیارت و نیایش و دعای فردی آشکار است ولی وجه هویت دینی برجستهتر از هر نوع هویت دیگری است. یعنی هویت قومی، هویت زبانی، هویت سرزمینی ذیل هویت دینی در این طیف اکثریت جامعه تعریف میشود. این بدان معنا نیست این وضعیت، وضعی است که مسئله و مشکلی ندارد یا روند حرکت آن مطلوب است. ما میتوانیم از همین نقطه که داریم این کل را میبینیم و هنوز نیز در کلیتش، هویتش را دیندارانه تعریف میکنیم، ببینیم کدام روند این جامعه را تهدید میکند، قطعاً روندهایی که معطوف به روابط اجتماعی جامعه است دچار مسئله و بحران شده و الزاماً نیز رابطه زن و مرد منظورم نیست، بلکه رابطه نظام خویشاوندی و پیوندهای خویشاوندی گسسته شده و فردیت گسترش پیدا کرده است یا روندهایی در خصوص پوشش و نوع آداب در این جامعه به لحاظ روندی میتواند نشانههای خطر را به ما گوشزد کند. ما میتوانیم یک یک اینها را بشناسیم و بعد در کنارش اولویتبندی و نسبت به اصلاح آن به شیوه درونی و با مشارکت و همراهی خود مردم اقدام کنیم؛ این میشود کل فرایند فرهنگی ما. اما وقتی جامعه را همچون شما دوگانه ببینیم، باید یک روز درباره آن تصمیم بگیریم که آن طرف را چطور میتوانیم این طرف بیاوریم. طبیعتاً آن طرف نیز این طرف نمیآید چون نه زور شما به او میرسد و نه امکانش را دارید و نه از نظر تکنولوژیهای فرهنگی میتوانید با او رقابت کنید. پس با این تفاسیر باید زانوی غم بغل بگیرید و بگویید وضع ما خراب خواهد شد. راستش را بخواهید من چنین برآوردی ندارم. کلاً به وضعیت بیش از حد خوشبینم تا اینکه بدبین باشم. من آن نقطههای بحرانی را در جامعه فرهنگی خودم میبینم و اتفاقاً به آن فکر و سعی میکنم در واقع تدبیری برایش بیندیشم، ولی اینکه بخواهم تا این حد آن را دچار گسست بدانم، چنین چیزی را باور ندارم.
نظر شما